دختری با مادرش در رختخواب درددل می کرد با چشمی پر آب گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست گو چه خاکی رابریزم بر سرم؟ روی دستت باد کردم مادرم! سن من از بیست وشش افزون شد دلمیان سینه غرق خون شد هیچ کس مجنون این لیلا نشد شوهری از بهر من پیدا نشد غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته! مادرش چون حرف دختشرا شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
پسرها
با ماشين ميرن به بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک
کارت رو داخل دستگاه ميذارن
کد رمز رو ميزنن، مبلغ درخواستی رو وارد ميکنن
پول و کارت رو ميگيرن و ميرن
دخترها
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست،لباسش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانهنشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زدهبود در فکری عمیق فرو رفته بود...
۱ـ لباساشو رو درمياره٬ رنگ روشن هارو تو يك سبد و تيره ها رو تو يكي ديگه ميگذاره
۲ـ در حموم رو از تو قفلميكنه٬ جلوي آيينه مي ايسته٬ شكمش رو كه تمام مدت داده بود تو٬ ميده بيرون و شروعميكنه به غر غر و ايراد گرفتن از نقطه نقطه بدنش
...
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تواتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمهپشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت درداد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقتنمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو